20 اردیبهشت 1403

باشگاه کشاورزان جوان

کانون روستازادگان سرزمین آفتاب

نیازها

انسان سرمایه هایی دارد.در فاصله تولد و مرگ بر روی این سرمایه ها تجارت هایی انجام می دهد.و این سرمایه را در بازارها و تیمچهدهایی به جریان می اندازد.ناچار باید بهترین بازار و بهترین خریدار را بشناسد و بهترین میدان سودآفرین را جولانگاه خود بسازد و از تجارت های خسارت بار بگریزد(تا سرمایه هایش رشد کنند و توشه بی نهایت راهی را که در پیش دارد فراهم سازد).

ما از استعدادهای عظیم انسان می یابیم که انسان بیشتر از این محدوده هفتاد ساله است.انسان برای این زندگی محدود به این همه استعداد نیاز نداشت،همان غرایز فردی و اجتماعی برای رفاه و نظم و عدالت زندگی هفتاد ساله کافی بودند.

ما از عظمت استعدادهای انسان،ادامه او را می یابیم و چون انسان از بی نهایت سرمایه برخوردار است،پس بی نهایت ادامه خواهد داشت و برای این بی نهایت راه باید استعدادهایش را بارور کند و پاهای نیرومندی پرورش دهد و مرکب هایی بسازد،همان طور که برای رسیدن به ماه،استعدادهایش را بارور کردو مرکب هایی تهیه نمود و راه هایی را پشت سر گذاشت.

انسان باید در این محدوده هفتاد ساله پاهایی تربیت کند و مرکب هایی بیابد و سرمایه هایی را زیاد نماید و توشه هایی برای بی نهایت راه بردارد و سپس راهش را شروع کند و حرکتش را دنبال نماید.

در این دنیا پاها ساخته می شوند و در آن مرحله راه ها پیموده می گردند.همه انسان ها در یک نقطه انحطاط قرار دارند و فقط با سرمایه هایی هستند و پاهایی.(هرکس هر قدر کار بکند و راه برود بالاتر می آید،تا ثروت،تاقدرت،تا ریاست،تا بهشت آب و نان و بالاتر می آید،تا…تا)تا آنجایی که نهایتی ندارد و تا بر نمی دارد. و این است که علی آن مرد راه فریادش بلند می شود: آه من قله الزاد و طول الطریق). آه از توشه کم و راه دور. اگر هدف علی،بهشت نان و آب بود و بهشت حوریان بود که آن توشه ها کم نبود،با کمتر از اینها به آن همه می رسند.علی راهی دارد تا بی نهایت و این است که هر چقدر توشه بردارد چیزی نیست؛چون هر مقدار در برابر بی نهایت،صفر است و هیچ است و کم است.

آنهایی که این راه دراز را دیده اند و از این استعدادهای عظیم خبر دارند،اینها در فکر بازاری هستند و در جست و جوی خریداری که بیشتر سود بدهد و زیادتر بهره برساند و سرمایه ها را بارور کند که مگر در این راه به جایی برسند.اینها شب و روز مشغولند و شب و روز می کوشند؛چون فرصتی ندارند.این است که باید خوردن و خوابیدن و رفتن و آمدن همه اش تجارت باشد و کار باشد و عبادت باشد و حرکت باشد و پای رفتن باشد.

اینها دیگر درنگی نمی کنند و آرام نمی نشینند و از بازی ها سر باز می زنند. کسانی درنگ می کنند و به بازی گرفتار می شوند که هدفی ندارند.وقتی که ما بچه تر بودیم،مشتاق بازی و توپ بودیم،در انتظار می نشستیم تا ما را به بازی بگیرند،تملق می گفتیم تا راه مان بدهند و قهر می کردیم و دور می شدیم تا نزدیک مان کنند،اما همین که هدفی پیدا می کردیم دیگر به توپ ها و بچه ها نگاه نمی کردیم،حتی اگر دعوت مان می کردند می خندیدیم و اگر دست مان را می کشیدند،نق می زدیم و فرار می کردیم.چرا؟

مگر توپ همان توپ نبود و بازی همان بازی محبوب نبود؟چرا اینها همه اش همان ها بودند،اما ما دیگر آن نبودیم،ما هدفی داشتیم و لباسی به تن کرده بودیم و مهمانی می خواستیم برویم…

آه حالا می فهمم که چرا خیلی ها به توپ های بزرگ تر و کره های زمین و ماه و خورشید هم همان طور نگاه می کنند و توپ بازی نمی کنند و اسیر بازی نمی شوند.اینها کاری دارند و هدفی دارند و این است که مشغول نمی شوند و سرگرم نمی شوند.سرگرمی برای بیکاره هاست.بازی ها برای آواره هاست و آنها که جایی دارند و آنها که کاری دارند و آنها که به مهمانی دعوت شده اند و لباس ضیافت پوشیده اند،دیگر با توپ ها و با بازیچه ها کاری ندارند.اینها نه بازیگرند و نه بازیچه و نه تماشاچی.اینها رهرو هستند و به تحرک ها رسیده اند و از تنوع ها گذشته اند.

اینها راه را می بینند و وقت کم را می بینند و این است که شب و روز می کوشند و آرام ندارند.

این است که همه خوردن و خوابیدن و حرکت های بی حاصل شان باید حاصلخیز بشود و بار بیاورد.هیچ دیده اید که کسی خانه ای بزرگ ساخته باشد و در قرضش مانده باشد،چگونه روز و شب می دود و چگونه حتی در مهمانی هایش در جست و جوی کار خویش است.

انسان بی نهایت سرمایه دارد و بی نهایت راه دارد و فقط هفتاد سال وقت برای تجارت،آن هم،نصفش خوراک و پوشاک و مسکن و نصفش مقدمات اینها،وای به روزی که بقیه اش هم بشود صرف نمایش دادن اینها که دیگر سرمایه ها از دست رفته اند یا راکد مانده اند و احتکار شده اند و یا از دست رفته اند و زیان شده اند.

 

About Author