13 آذر 1403

باشگاه کشاورزان جوان

کانون روستازادگان سرزمین آفتاب

داستان بانک گرامین از زبان بنیانگذار آن محمد یونس

اعتبارات روستایی در بنگلادش

بنگلادش در دسامبر 1971 در پایان جنگی آزادیبخش به یک کشور مستقل تبدیل شد.من در سال 1972 از ایالات متحده آمریکا که در آنجا به تدریس اقتصاد اشتغال داشتم،مراجعت کردم و رئیس گروه اقتصاد دانشگاه چیتاگونک شدم.در آن زمان،در همان اوایل استقلال کشور،همگان بر این عقیده بودند که دیگر همه چیز عوض خواهد شد.تصور بر این بود که تیره بختی مردم عادی به زودی پایان خواهد یافت.اما به جای ترقی،کشور به سرعت در سراشیبی سقوط افتاد.من از این امر آگاه شده بودم که چیزهای زیادی وجود دارد که حل آنها از طریق پیروی از تعالیم اقتصاد توسعه مقدور نیست.من تصمیم گرفتم که به میان مردم عادی در روستاها بروم و خود شاهد قضایا باشم.

دانشگاه چیتاگونگ در مناطق روستایی واقع است،لذا فقط کافی بود که من از محوطه دانشگاه قدم به ب،یرون بگذارم و خود نظاره گر فقر مردم شوم.من کار خود را از روستای جوبرا آغاز کردم.من با تعداد زیادی از روستاییان صحبت کردم و نکته های بسیاری آموختم.داستانی که یک زن برای من نقل کرد،آنقدر مرا تحت تاثیر قرار داد که تصمیم گرفتم فورا کاری انجام دهم.این زن که سوفیا خاتون نام داشت،چارپایه های بامبورا برای گذران زندگی می ساخت.او بسیار ماهر بود و خیلی سخت کار می کرد،اما عایدات روزانه او بالغ بر معادل تنها سه سنت آمریکایی می شد.من دریافتم که فقط یک دلیل ساده برای فقر او وجود دارد و این دلیل آن است که او سرمایه کار ندارد.تنها چیزی که اون بدان نیاز داشت،بیست سنت بود تا با آن بامبو بخرد و از آن چارپایه بسازد،اما او آنقدر فقیر بودکه باید این پول را از یک معامله گر وام می گرفت.مانند بسیاری از کشورها،وام دهندگان خصوصی در بنگلادش نرخ های بهره سرسام آوری را تا 10 درصد در روز مطالبه می کنند.معامله گر همچنین او را مجبور ساخته بود که محصول تکمیل شده اش را با قیمتی بسیار پایین تر از قیمت بازار به او باز گرداند.من از سادگی راه حلی که موقعیت او ایجاب می کرد،تکان خوردم .اگر تنها اعتبار در اختیار او گذاشته می شد ، وی می توانست خود را از فقر برهاند.

من یکی از دانشجویانم را با خود بردم و با وی گشتی در روستا زدیم تا ببینیم آیا افراد دیگر هم هستند که از معامله گران پو قرض می گیرند.در عرض یک هفته ،فهرستی مرکب از چهل و دو نفر تهیه شد.کل سرمایه کار لازم برای این چهل و دونفر تنها سی دلار بود.من از اینکه بخشی از جامعه ای بودم که قادر نبود سی دلار در اختیار چهل و دونفر انسان توانا ،ماهر و سخت کوش قرار دهد،احساس شرمندگی کردم.من ایمان خود را به کلیه ینظریه های خیالبافانه توسعه از دست دادم.

من کار را با قرض دادن سی دلار پول خودم برای رها ساختن این چهل و دونفر از معاملات بازرگانی غیرمنصفانه آغاز کردم و دریافتم که حتی این مبلغ ناچیز تفاوت زیادی در موقعیت این افراد به وجود می آورد.می خواستم به افراد فقیر بیشتری کمک کنم،اما تا چه زمانی با پول خود می توانستم به این کار ادامه دهم و به چند نفر می توانستم کمک کنم؟

عموما تصور بر این است که بانک ها وام را در دسترس مردم قرار می دهند.تلاش کردم تا در آن روستا پیوندی بین بانک و مردم فقیر ایجاد کنم.من با مدیر بانک محلی صحبت کردم،اما به این حقیقت پی بردم که بانک ها برای کارکردن با مردم فقیر با مشکلات واقعی دست به گریبان هستند.بانک ها مقید به رویه های خاص خود هستند و تنها به کسانی وام می دهند که قادر به ارائه وثیقه باشند.هنگامی که من گفتم بانک ها باید به مردم فقیر پول قرض بدهند،زیرا آنها این وام ها را پرداخت خواهند کرد،مقامات بانک به من خندیدند.من با مقامات ارشد بانک صحبت کردم و همین پاسخ را دریافت کردم:بانک ها بدون وثیقه و بدون تضمین وام نمی دهند.داشتم امید خود را از دست می دادم که یک نفر این فکر را به من القا کرد :اگر بتوان یک ضامن پیدا کرد،یعنی کسی که بتواند از جانب فقرا وثیقه بگذارد،آنگاه بانک ها وام خواهند داد.

بنابراین،به بانک هارفتم و خود را به عنوان ضامن معرفی کردم.آنها به من گفتند که با تضمین شخصی من آنها می توانند تا 300 دلار وام بدهند.پس از این همه بحث ها ،شش ماه طول کشید تا پرونده به جریان بیفتد.سرانجام در سال 1976 موفق به کسب چند وام شدم و این وام ها را به افراد فقیر روستا انتقال دادم.بنابراین،پروژه بانک روستایی جوبرا متولد شد و به عنوان بخشی از طرح اقتصاد روستایی دانشگاه چیتاگونک سازمان یافت.ما تلاش کردیم تا از طریق پژوهش عمل نگر این فرضیه را آزمایش ا کنیم که در صورتی که اعتبار با شرایط معقول و متناسب در اختیار فقرا گذاشته شود،آنان توانایی و مهارت لازم را برای بیرون کشیدن خود از فقر خواهند داشت.

به دلیل اینکه یانک ها به این نتیجه رسیده بودند که افراد فقیر وام ها را بازپرداخت نخواهند کرد،احساس می کردم که با این چالش مواجه هستم که رویه هایی به وجود آورم تا اطمینان حاصل شود که مردم پول ها را باز پس خواهند داد.آنان نیز چنین کردند.بنابراین،وام های بیشتری دادم.در این مرحله،پس از آنکه نشان دادم این روش خوبی کار می کند،از بانک ها خواستم تا خود این وظیفه را به عهده بگیرند.آنها پاسخ منفی دادند و گفتند:(این موردی خاص در یک روستاست و به اندازه کافی بزرگ نیست.)از این رو کار خود را گشترش دادم و این روش را به روستاهای بیشتری بردم.

ادامه دارد…

About Author